جدول جو
جدول جو

معنی اش کته - جستجوی لغت در جدول جو

اش کته
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شکوه، جاه و جلال، شان و شوکت، مهابت، هیبت، برای مثال صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی - ۷۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
شکاری، شکار کننده، هر مرغ شکاری مانند باز و باشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکنه
تصویر اشکنه
خوراکی آبدار که با آب، پیاز، آرد، تخم مرغ، کشک، شیرۀ انگور و مانند آن تهیه می شود، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال مطربان ساعت به ساعت بر بنای زیر و بم / گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کِ)
کنایه از لعل و یاقوت:
گر محبت را نه در هرچیز تأثیریست خاص
پس چه اشک کوه را یاقوت حمرا ساخته.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ تَ / تِ)
شکسته. بشکسته. مکسور. مکسّر:
دست اشکسته برآرد در دعا
سوی اشکسته برد قفل جدا.
مولوی.
جبر چبود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(کیِ)
هیأت قضات انگلیسی مخصوص تنظیم امور مالیه. وزیر مالیۀ انگلستان مهردار اشیکیه نامیده میشود.
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان نمشیر بخش بانۀ شهرستان سقز، واقع در 23000گزی شمال باختری بانه، کنار راه شوسۀ بانه به سردشت. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چین شکن، نوایی است از موسیقی قدیم، خورشی است که از روغن و آب و سبزی خشک و پیاز و تخم مرغ و آرد تهیه کنند و گاه در آن اسفناج ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکسته
تصویر اشکسته
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شان وشوکت وشکوه وعظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
هر مرغ شکاری مانند باز باشه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفه
تصویر اشکفه
اشکوفه شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکنه
تصویر اشکنه
چین، شکن، نوایی است از موسیقی قدیم، خورشی است از روغن و سبزی و پیاز و تخم مرغ و آرد
فرهنگ فارسی معین
توله ی سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
فحش و ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی
فحش و دشنام
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه غاز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنج هزاره ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه ی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
کره خر، نوعی ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی
کره اسب دوساله
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گاه، اجاق، بار گذاشتن غذا بر روی اجاق گلی، اجاق و متعلقات آن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشین، کسی که در هر کاری خود را مقدم داند، پیش افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی
حدفاصل بین ناف تا زهار، در سوارکاری دو نفره، آنکه جلو نشیند
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی آب لبمو، جمع شدن آب در مکانی، فردی که آب تنی کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای نرسوی علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم خرد و خشک، شاخ و بال درختان فرو افتاده در مراتع که
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از جنگل که درختان آن بریده شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی